طيّ قرون گذشته و هماكنون، غرب موضع خصمانه و كينتوزانهي خود را عليه اسلام و مسلمانان حفظ كرده است و در موقعيتهاي بسياري رويارو با آنها ايستاده و شمشير كشيده است. شرح اين رويارويي صدها جلد كتاب ميشود. ما، ناگزير از اين پرسش هستيم كه:
چرا غرب اين همه عليه اسلام و مسلمانان و به ويژه جهان تشيع در جنگ و جدال است؟ و چرا موضع خصمانه را ترك نميكند؟
اين موضوع براي جوانان ميتواند قابل مطالعه باشد. چرا كه گاهي اوقات براي آنها اين سؤال پيش ميآيد كه چرا با آمريكا، يهود و اسراييل سازگار نميشويم و مدام در فعاليتها، موضعگيريها، سخنرانيها و نوشتههاي خودمان از خصومت آنها ياد ميكنيم؟ آيا بهتر نيست كه با آنها كنار بياييم و سازگار بشويم؟
سؤال اساسي دراينجاست كه اگر ما با آنها كنار بياييم و در برابر آنها موضعگيري نداشته باشيم، اين باعث ميشود كه آنها تخفيف بدهند و با ما كنار بيايند؟ آيا آنها با اين عملكرد، از ستيزشان دست بر ميدارند؟ به ما امتياز ميدهند؟ آيا سازگاري، تأثيري در تخفيف رفتار آنها دربارهي ما دارد؟ در اين جا ميخواهيم به اين سؤالها پاسخ بدهيم.
اطلاع داريد كه اين كينه ورزي و دشمني در مرحلهي اوّل، متوجه جهان اسلام و خاورميانه اسلامي است، و به صورت خاص متوجه جهان شيعه. عملكرد دراز مدت غرب استكباري اين موضوع را ثابت كرده است.
رويارويي غرب با شرق بيش از دو هزار سال قدمت دارد و كينجويي عليه اسلام و مسلمانان سابقهاي يك هزار و دويست ساله. قصد، بررسي و كشف راز و مجموعهي علل اين دشمني است. به ويژه، ميخواهيم با بررسي و كند و كاو، ببينيم چرا دشمني آنها متوجه جهان شيعي است؟
بايد بدانيم كه؛ اگر آنها در مورد جهان سوم و دنياي اسلام تخفيف بدهند، امكان ندارد در مورد جهان تشيع تخفيف بدهند. و اگر براي مسلمانان ساكن در عربستان و كويت و امارات و حتي سوريه تخفيف بدهند دربارهي عراق كه اكثريت جمعيت آنها شيعه است، تخفيف نميدهند و اگر در مورد عراق تخفيف قايل بشوند يقيناً براي ايران هيچ تخفيفي قايل نميشوند.
و اين مسئله دلايلي دارد و اين دلايل را در چند مورد دسته بندي كردهام؛ كه خدمتتان عرض ميكنم.
اوّل: تعارض بنيادين شرق و غرب
نبايد از نظر دور داشت كه گفتوگو از شرق و غرب و بيان تفاوتهاي ميان اين دو منطقه، عمري دراز دارد. اين تفاوت و تمايز بيش از آن كه مربوط به موقعيت جغرافيايي و اقليمي باشد، ناظر بر تفاوت فرهنگي است. عموم كساني كه از قديم الايام از شرق و غرب ياد كردهاند متذكر تمايز جدي فرهنگي و نگرش عمومي ساكنان شرق و غرب دربارهي هستي بودهاند. از همين جا موضوع «مسئلهي شرق» مطرح شده است.
«فيثاغورث» در خاطراتش كه مربوط به قرن ششم قبل از ميلاد است و از قديميترين متون باقيمانده از يونان قديم به شمار ميآيد، ضمن نقل مشاهدات خود در ايام اسارت يا سفر به شرق ميگويد كه با زرتشت دربارهي مسايل مختلفي گفتوگو كرده اما آن دو به ديدگاهي مشترك نرسيدهاند.
در پايان زرتشت در خطاب به فيثاغورث ميگويد:
«من به تجارب قرون گذشته مراجعه ميكنم، تو به آموزش باختر مشغول باش. من تعليم خاور را قبول دارم، ما را آيندگان محاكمه خواهند كرد.»
در سياحتنامهي فيثاغورث كه در سال 1363 در ايران چاپ شده و در «كتاب مطالعات اسلامي در غرب» اثر «جناب آقاي دكتر الويري» از اين موضوع سخن به ميان آمده است.
حتي ارسطو نيز به تفاوت فكر و فرهنگ شرقي و غربي توجه داشته و در تلاش براي كشف عامل اصلي اين اختلاف، شرايط اقليمي و آب و هوايي شرق و غرب را عامل اين تفاوت ذكر كرده است. وي آفتاب درخشان و هواي گرم شرق را موجب رشد و توسعهي اين تمدن دانسته و آن را باعث بروز تفاوت هويت و مباني دو تمدن شرقي و غربي، ذكر كرده است. در دوران جديد نيز ميان انديشمندان غربي اين موضوع مورد بحث بوده.
«بارتولد»، مورخ و شرقشناس روسي، به نقل از «وينكلر»، تمام اشكال تمدن قديم بابلي را پيشرفت يك فكر ميشمرد. فكري كه اساس جهانبيني شرق را تشكيل ميداد. او پس از توضيح دربارهي اين جهانبيني مينويسد:
«اختلاف اساسي بين معرفتالرّوح اروپاييها از زمان يوناني ها و معرفتالرّوح ملل شرقي ـ با نظريهي جهانبيني ياد شده ارتباط دارد.»
نويسندهي كتاب «مطالعات اسلامي در غرب»، عبارت خواندني نويسندهي كتاب «يونانيان و بربرها» را نقل ميكند و مينويسد:
«ميخواهم ثابت كنم كه علت اساسي دشمني عميق و انكارناپذير يونان نسبت به حريف شرقي خويش، كه تاريخ هم نخواسته است با قضاوتهاي بيطرفانهي خود لكهي آن را از دامن پاك كند. ناسازگاري ريشهدار ميان دو جهانبيني و دوگونهي مختلف تفكر در آنها بوده است. يعني اختلافهاي آشتيناپذير دربارهي رفتار آدمي و مأموريتي كه در جهان دارد و كمال مطلوب كلي وي در زندگي».
نويسندهاي ديگر ضمن تحليلي مبسوط و مستند در زمينهي وجوه افتراق جوهر تجربهي معنوي آسيا با تفكر غربي، از جمله در پي اثبات اين امر برآمده كه:
«تفكر فلسفي اصولاً غربي است و تفكر آسيايي در اصل عرفاني است.»
«داريوش شايگان» در كتاب «آسيا در برابر غرب»، طيّ چهار فصل وجوه مختلف اين تمايز را بيان كرده است.
يكي از مستشرقين به نام «راديارد كيپلينگ» گفته است:
شرق شرق است و غرب، غرب و اين دو هيچگاه به هم نخواهند رسيد.
سند اين گفته در صفحهي 27 كتاب «مطالعات اسلامي در غرب» به نقل از «البستاني، 1997، جلد 12، ص12» آمده است.
براي آن كه در همين مجال كوتاه پرده از آگاهي غرب از وجوه تمايز فرهنگياش با شرق برداشته باشيم نمونههايي از بروز اين آگاهي در متون فرهنگي را ذكر ميكنم. آثار فرهنگي و ادبي با زبان شاعرانه و استعاري از بسياري مباحث پرده برميدارند.
منظومهي «ايلياد و اوديسه»، اثر معروف، حماسي و شاعرانهي يوناني است كه «هومر» آن را در حدود نه قرن پيش از ميلاد سروده است. در ماجراي لشكركشي به تروا، «ايلياد» نمايندهي انسان غربي است كه در بيان جناب دكتر الويري در هيجانانگيزترين بخش اين منظومه، بر «هكتور»، نمايندهي انسان آسيايي و شرقي هجوم ميآورد تا با كينجويي تمام بر او پيروز شود.
سياحتنامهي منسوب به فيثاغورث مربوط به قرن ششم قبل از ميلاد مستقيماً به شرق و معرفي احوال و آداب و آيين ايرانيان ميپردازد.
«هرودوت»، مورخ مشهور نيز كه حدود چهار قرن قبل از ميلاد ميزيست اطلاعات فراواني دربارهي شرق ارائه ميكند.
«گزنفون»، شاگرد «سقراط»، مؤلف كتاب «كورشنامه» بيش از همهي آثار تاريخي دربارهي اخلاق و آداب شرقيها و به طور مشخص ايرانيها سخن دارد. و در جاي جاي اين اثر گزنفون از مردان زيبا و بلندقد و شجاع و تيرانداز ايراني ياد ميكند و آنها را ميستايد.
نبايد فراموش كرد كه اساساً مسيحيت نيز ديني شرقي است كه به غرب رفت. در حالي كه هيچگاه غرب تام و تمام مسيحيت را نپذيرفت و در آن مستحيل نشد. چنان كه از قرن سوم پس از ميلاد، مسيحيت با آموزههاي شركآلود غربي ممزوج شد و با پذيرش التقاط و انحراف بدل به مذهبي غربي شد.
ميزان آگاهي غرب از تعارض بنيادين فرهنگياش با شرق و اسلام با ميزان آگاهي مسلمانان از غرب برابري نميكند. به همين علت بوده كه در طيّ دويست سال گذشته، مسلمانان مداوم در مقابل غرب امتياز داده و كوتاه آمدهاند و با اما و اگر و شايد روزگار گذرانده و از خواستههايشان عقبنشيني كردهاند، چون آنها با اين ديدگاه و اميد وارد ميدان شدهاند كه غرب را رام كنند زيرا، از ميزان تعارض خود با دنياي غرب بيخبر بودند. به همان سان كه نميدانستند اين تعارض بنيادين است و صوري نيست.
اگر تعارض صوري بود امكان داشت آن را با گفتوگو و انجام ملاقاتهاي فرهنگي برطرف كرد اما وقتي تعارض بنيادين باشد هيچ راه حل ساده و صوري براي آن نيست. اين گونه تعارضات بسيار جدي تر از آن است كه با يك گفتوگوي ساده برطرف شود.
مسلمانان از ميزان فاصله و جدايي خود با غرب كمتر آگاهي دارند تا غرب از ميزان خصومت خود با آنان. چون آنها وجوه مختلف جدايي و تمايز را شناسايي كردهاند. اما، مسلمانان نكردهاند.
وجود مراكز علمي و مطالعاتي و مراكز متعدد شرقشناسي در غرب، خاورشناساني كه به شرق آمدند و اطلاعات فراواني كه جمعآوري كرده و با خود بردند و وجود مراكز مطالعات استراتژيك دربارهي اسلام كافي بوده كه غرب بداند چقدر با اسلام و دنياي اسلام فاصله دارد.
تنها در دانشگاه واشنگتن DC بيش از 130 رشتهي شرق شناسي و اسلام شناسي وجود دارد و اين مسئله جاي تأمل دارد كه فقط در يك دانشگاه غربي 130 رشته مربوط به شرق و اسلام هست، در حالي كه در شرق، حتي يك مركز غرب شناسي جدي وجود ندارد.
حال بپردازيم به تعارض بنيادين ميان غرب و اسلام.
اوّلين موضوعي كه تعارض بين غرب و شرق را نشان ميدهد مربوط به نوع تفكر ميشود.
نگرش و توجه انسان شرقي به عالم متكي به تفكر قلبي است كه با نوع نگرش فيزيكي و حتي متافيزيكي غرب به هستي متفاوت است. اين تفكر مراتب مختلفي دارد كه به صورت كامل و خالص در تفكر ديني اسلام ظهور پيدا ميكند. يعني آن حد از كمال و خلوص كه در تفكر اسلامي وجود دارد و در مكاتب و فرهنگهاي ديگر وجود ندارد مثلاً در فرهنگ ژاپني و چيني.
قبلاً اشاره كردم كه در عبارتي كوتاه؛ لب و لباب كتب آسماني و وحي الهي، شرق است. و شرق و غرب پيش از آن كه مفهومي جغرافيايي باشند، مفهومي فرهنگياند. اين مفهوم در ناحيهاي از شرق جغرافيايي متجلي شده و صورت شرق به خود گرفته است. شايد بتوان گفت منطقهاي جغرافيايي است كه به نحوي دريافت ماورايي و آسماني در آن جا ظاهر و بارز گشته است. و اين الفاظ تنها سمبل هستند و نمادي براي يك حقيقت كه اينك مستور و پوشيده توسط فرهنگ غربي شدهاند.
تفكر قلبي، شرق را از غرب مجزا ميكند اين مسئله خود وجه مهم اين تمايز و جدايي است.
نقطهي مقابل تفكر قلبي، تفكر مكانيكي و كمّي قرار ميگيرد. تمام توجه و نگاه انسان كمّينگر غربي به عالم محسوس و فيزيكي است. عالم و آدم را از آن منظر ميبيند. تعريفي كه از مقام انسان در ميان هستي ارائه ميدهد، تعريفي كه از خلقت و هستي و ماموريت انسان در هستي دارد، همگي بر اساس اين تفكر كمّي و مكانيكي است.
تفكر موضوع سادهاي نيست. باعث كشف پاسخ سوالات اساسي است. سوالاتي از اين دست كه «از كجا آمدهام؟ آمدنم براي چه بود؟ به كجا ميروم آخر؟ ننمايي وطنم»؟
در جغرافياي فكر و باور- يا به عبارت امروزي جهان بيني- است كه قومي، از انسان، عالم و مقصد نهايي تعريف ميدهد و حتي نحوهي رفتن را هم بيان ميكند.
شرق اسلامي به دليل آن كه براي عالم فيزيكي، كه رويهي هستي است قايل به يك عالم ويژهي متافيزيكي و ماورايي است؛ از تفكر كمّي نگر و فيزيكي غربي جدا ميشود. اين وجه، يكي از جنبههاي مهم تعارض بين جهان غرب و شرق است. و غرب كاملاً به اين مسئله آگاهي دارد و ميداند تفكري كه در شرق رواج دارد تفكر قلبي و بينادگرا است درحالي كه خود به اين نوع تفكر اعتقادي ندارد و ديدش مادي است، كه آن هم در گسترهي جهان محسوسات و تجربهگرايي منحصر است.
به همين دليل است كه مكتب «پوزيتيويسم» ـ تجربه گرايي ـ يك مكتب ساري و جاري در غرب است؛ مخصوصاً در انگلستان. يعني تجربه گرايي اساس تفكر و نگرش انگليسي است.
در پوزيتيوسيم، تنها هر چه كه در دايرهي محسوسات و تجربه وارد شده باشد قابل بررسي، قبول و مطالعه است.
از مجراي همين مطلب، وجه ديگر تفكر جاري در شرق اسلامي خود را مينمايد و آن اين كه؛ در ميان مسلمانان تكيه گاه و حجّت، عقل هدايت است؛اما در غرب تكيه گاه، عقل ابزاري يا همان عقل معاش است.
در شرق اسلامي، عقل كمّي و عقل معاش، در مرتبهي دانيترين و پستترين مرتبهي عقل است.
در اين ميان نوعي مشتركات لفظي وجود دارد و اين اشتراك لفظي ما را به اشتباه مياندازد. تعريف غرب از «عقل» مترادف واژهي راسيونال، rasional، است و با معني و مفهوم عقل در شرق اسلامي يكي نيست. اوج عقل و خرد و خردورزي در غرب، به عقل ابزاري و جزيي ميرسد. عقلي كه كاركرد آن، در عالم مادي و محسوس است. در صورتي كه در شرق، به خصوص شرق اسلامي آن عقل كمّي و معاش پايينترين مرتبهي عقل است.كه هيچگاه بينياز از عقل هدايت نيست.
در غرب عقل معاش مجزا و مستقل فرض شده و تكيه گاهي به عقل هدايت ندارد، هيچ هدايتگر آسماني، عقل معاش غربي را هدايت نميكند در مقابل، در شرق اسلامي. عقل معاش با تكيه بر هدايت وحیانی، حق را از باطل تشخيص ميدهد. در حالي كه حق و باطل در گسترهي فكري و فرهنگي غرب جايي ندارد، بلكه خواستهي نفساني و اين جهاني انسان اصل است. خواستهاي اينچنين نيز در جغرافياي محسوسات محصور ميشود و در ظاهر عقل ابزاري هم براي رتق و فتق امور دنيوي كافي است.
غرب از اين مسايل آگاهي دارد. و ميداند كه مراتب عالي دريافتهاي فكري در شرق اسلامي جاري است همان كه بر اساس وحي عمل ميكند در حالي كه خودش درگير با عقل ابزاري است.
نميتوان از اين نكته غافل شد كه در فرهنگ غربي «فردگرايي» به صورت بارز نمودار است. انسان غربي و همهي ساحتهاي حيات او متأثر از جهاني مادي و خاكي است. به عبارت ديگر، در همهي حوزههاي فرهنگ غربي، عنصر «اين جهاني» غلبه دارد. برخلاف حوزههاي فرهنگي شرق كه عنصر «آن جهاني» غلبه دارد و اين جهان خاكي تحتالشعاع «آن جهان» سرمدي و باقي قرار دارد.
در شرق، انسان براي «آن جهان» زندگي ميكند و به عبارت ما «دنيا را مزرعهي آخرت ميشناسد» و در حد و ضرورت به آن چشم ميدوزد و هماره در هواي رهايي و پرواز به آن ساحت ماورائي روزگار ميگذراند. در حالي كه؛ نوشيدن و بلعيدن جرعههاي زندگي حسي و مادي و عشق و دلبستگي زايدالوصف به دنيا، از نشانههاي انسان غربي است. از همين روست كه انسان آميخته شده با فرهنگ شرقي،در فرهنگي معنوي سير ميكند و هيچ گاه از جهان و زندگي «هدفي» مستقل و نهايي ارائه نميكند. و از همين روست كه جهان، در پي تربيتيافتگان فرهنگ غربي، به دليل تماميتخواهي، بحراني فراگير را عارض بر حيات انسان ساختهاند. هيچ كس از اين بحران فراگير راه خلاصي ندارد. چنانكه غرب هم براي رهايي از اين بحران مفري و راه خلاصي ندارد.
نكتهي ديگري كه به تعارض بين غرب و شرق اسلامي مربوط ميشود، توجه انسان شرقي به عالم غيبي است. در حالي كه انسان غربي تعلق خاطري به غيب ندارد. «پوزيتيويسم» يا تجربه گرايي، به عنوان يك اصل به انسان غربي ياد داده است كه هر چه با ابزار محسوس و تجربي، قابل بررسي و پذيرش است، آن را بايد پذيرفت و هر چه كه با ابزار تجربه ثابت نشد، رد بشود و از آنجايي كه عوالم غيبي و موجودات ساكن در عوالم غيبي و مجردات اساساً به تجربهي حواس در نميآيند مورد انكار قرار ميگيرند. لذا غيب عالم و عالم غيبي كه مورد توجه و تذكر انسان شرقي و خصوصاً شرق اسلامي است، مورد غفلت قرار گرفته و اين مسئله، لطمات زيادي به دنياي غرب وارد كرده است و بحرانهايي را ايجاد كرده و تعادل ميان هستي را بر هم زده است.
اما در شرق اسلامي، جهان هستي را رها نميدانند. در آنجا هر چيزي ظاهري دارد و باطني. براي هر چيزي كه در عالم ظاهر ديده ميشود، باطني هست در عالم ديگر. هرامري در عالم مُلكي وجهي در عالم ملكوتي دارد. هر عملي در عالم مُلكي تاثيري در عالم ملكوتي دارد. آن كس كه بيتوجه به ملكوت هستي عمل ميكند. باعث بحران ميشود؛ نه اين كه عمل اورها شود و هيچ تاثيري نگذارد بلكه، هر عملي كه انجام ميدهد در آن عالم نقش خود را ايفا ميكند. پس اين اعمال، در هم ريختگي در همهي عوالم را باعث ميشوند. به همين دليل هر چه در عالم مُلكي ديده ميشود در عامل غيبي هم ريشهاي، بنيادي و اصلي دارد، هيچ چيزي، هيچ شياي در عالم مُلكي بيجان و بيروح نيست. براي خود نشاني قدسي دارند و به عبارت زيباتر و عارفانه، همه چيز اسمي دارد و مسمّايي، همه چيز درميانهي عالمي كه ما در آن زندگي ميكنيم نمودي در عالم غيبي دارد. همه آيهاي هستند و نشانهاي كه از حقيقت خبر ميدهند. همه چيز در اين عالم اسم الله است و نگرشي از اين جنس، نگرش شرقي را ويژه و خالص كرده است.
غرب از لحاظ فكري در دوران خردسالي زندگي ميكند، هنوز عقلش به جايي نرسيده. سروصدا و زرق و برق ماشین و تکنیک او را فریب داده است. با همه چيز بازي ميكند و اين بازي نتيجهاي جز ايجاد بحران نداشته.
وجه سوم اين تقابل، تفكر وِلايت مداري ويژهي انسان شرقي مسلمان است.
انسان غربي جز ولايت تكنيك و تكنولوژي را نميپذيرد. يعني جز تكنيك و تكنولوژي بر او حكمراني نميكند. اما در تفكر شرق اسلامي ولايت مداري به صورتهاي مختلف جاري است و يكي از وجوه مهم تفكر شرقي شناخته ميشود. انسان شرقي بيولي نميرود. و اين انسان نسبت به آن ولي، ولايت دارد. وَلايت يعني مهر و عشق. وِلايت يعني سرپرستي.
مقدمهي قبول آن سرپرستي، مهر ورزي و عاشق شدن است. مهرورزي و عشق بازي جزو لاينفكّ حيات انسان شرقي است. او بيعشق زندگي نميكند. همه چيز در نظر او «طفيل هستي عشقاند». جانش سرشته با عشق است. بي اين حب به هستي نگاه نميكند. لذا وِلايت مداري بنياد انسان شرقي است. همين وِلايت مداري او را به سمت قبول وِلايت ميبرد.
يعني قبول وِلايت انسان كامل به اتكاي وجود وَلايت مداري و عشقورزي است. همان گونه كه در احاديث منقول از امام ششم عليه السلام آمده:
«الَيس الدّين اِلاّ الحُبّ» «آيا دين غير از حب است؟»
عشقورزي در اين وادي موج ميزند و اين قبول وِلايت- كه همراه با عشق و محبت بيانتهاست- به دليل اشرف بودن و برتر بودن «وَلي» است. به دليل داشتن تواناييها و خصايل و و خصايصي است كه :ولي» را از ساير انسانها و ساير مخلوقات متمايز ميكند و به دليل همين امتيازات است كه ساير آفريدهها او را ارج مينهند و به او عشق ميورزند.
در غرب موضوع وَلايت و عشق معنا ندارند. عشق در آنجا كشته شده و هوس جايگزين عشق شده است. عشق و Love براي او در واقع ترجمهی هوس است، در حقيقت برگشت هواجس نفساني است نه انعكاس تمنيات وطلب روحاني.
عشق از بستر روح بر ميخيزد و هوس از بستر امارگي نفس؛ و چون از بستر نفس اماره برميخيزد دغدغه آفرين است و چون ريشه در امارگي دارد، به بحران ميانجامد. تيرگي و كدورت و بحران نتيجهي اين هوس است.
اما در وادي شرق، عشق و محبت از روح برميخيزد و چون روح متكي به عالم پاك نوراني است. سياهي به بار نميآورد. بلكه كدورت را ميزدايد. در حالي كه در غرب تفكر وِلايت مدار را برميدارد و در مقابل آن مكتبي كه اصالت را به فرد ميدهد ميگذارد و جز ولايت تكنيك و تكنولوژي را برنميتابد.
اين تكنيك و تكنولوژي است كه حكم خود را چون حاكمي بر انسان غربي تحميل ميكند و او را بندهي خود ميسازد. از اين رو هر روز وضع آدمي تحت ارقام و آمار كمّي تغيير ميكند و بالا و پايين ميرود.
اين چهار وجهي كه توضيح داده شد وجوهي از تعارض غرب و شرق را به خوبي شناسایي و نشان ميدهد.
اين مباحث شايد در مرحلهي فكري و فرهنگي باشند اما بعد در مرحلهي عمل خودشان را بروز ميدهند. به عبارت ديگر در مناسبات سياسي، اجتماعي و فرهنگي غرب، ميتوان اين مباني فكري و فلسفي را مشاهده كرد. اساساً مناسبات اجتماعي و سياسي آنها بر اين مباني استوار است.
اصالتي كه در شرق اسلامي براي عالم غيب و قيامت قايلند سبب شده كه شرق اسلامي در مقابل مكتبي قرار بگيرد كه اصالت را به «حال» و «زمان حال» داده است.
انسان غربي «بيتاريخ» و «بيآينده» زندگي ميكند. او آيندهاي را براي خود متصور نيست. چون براي واسپس حيات در عرصهي زمين، عالم روحاني قايل نيست. براي او پايان زندگي، يعني پايان بودن. او اتصالي با آن عالم معنوي پيدا نميكند و به گذشته نيز تعلق خاطري ندارد. زيرا براساس اصل «ترقي» يا «پروگره» يا همان پيشرفت و توسعهي كمّي، همه چيز در پيش روي اوست و همهي دريافت پيشينيان را حاصل جهل و خرافه ميداند: مگر آنچه كه با ابزار تجربه و حس اثبات گردد. بنابراين، ماضي و گذشته را محصول جهل و خرافه ميداند و آيندهاي هم براي او وجود ندارد چون نامعلوم، تاريك و مبهم است. لذا اصالت را به زمان حال ميدهد. شايد نمونهي واقعي اين مسئله را در ژورناليسم و اخلاق ژورناليستي و روزنامهنگاري بتوان ديد همان كه در عالم ارتباطات و در علوم جديد، تدريس ميشود. در آنجا هم اصالت را به زمان حال ميدهند.
غرب دربارهي اين موارد مطالعات عميق داشته و به تفاوتهاي بنيادي بين خود و شرق اسلامي كاملاً آگاه است.
زماني فهرست پژوهشهاي مركز شرق شناسي ژاپن را مطالعه ميكردم، يكي از موضوعاتي كه آنها مورد مطالعه قرار داده بودند «بررسي لهجهي مردم لارستان فارس» بود.
در حالي كه دانش آموزان ايراني نميدانند «لارستان» كجاست و در كدام منطقه قرار دارد، آنها لهجهي مردم لارستان را مورد بررسي قرار داده بودند.
اين مسئله نشان ميدهد كه جغرافياي مطالعات و پژوهشهاي آنها چقدر وسيع و گسترده است. همهي لايههاي مختلف مباحث شرق را در نورديدهاند.
رفت و آمدهايي كه از دويست، سيصد سال پيش به جهان شرق صورت گرفته، مستشرقين، سياستمداران و كساني مثل «مسترهمفر» انگليسي كه آمدند و فرقهها و مسلكهايي چون وهابيت را درست كردند و آثار بيشماري كه دربارهي شرق نوشته شده، نشان دهندهي مطالعات گسترده و عميقي است كه غربيها بر روي شرق اسلامي انجام دادهاند.
بايد ديد غرب از اين آگاهي چه طرفي ميبندد؟
1ـ غرب با گذار از «قرون وسطي» و تجديد نظر در آموزههاي ديني به تاريخ و عصر جديد گام نهاد و طيّ فرايندي طولاني تأثيرات آموزههاي مسيحي را از لايههاي مختلف فرهنگ و زندگي انسان غربي سترد. بنابراين، بازگشت و احياي سنتها و آموزههاي ديني به منزلهي زلزلهاي است كه تماميت تاريخ و فرهنگ و تمدن غربي را به چالش فرا ميخواند. راز تأكيد دايمي بر تاريكي قرون وسطي و بر حذر داشتن مردم از بازنگري آن دوران به همين امر برميگردد. به ترسي كه غرب از رويكرد بنيادگرايانه دارد.
2ـ نكتهي دوم متوجه شرق اسلامي است. اين آگاهي نظريهسازان و سياستپردازان غربي را كه همواره درصدد بسط سلطهي بر شرق اسلامياند مدد ميدهد تا ضمن بسط آموزههاي سكولاريستي و ليبراليستي در ميان نسل جوان شرقي و مسلمان، امكان تضعيف مباني فكر و اعتقادي بنيادگرايانهي اسلامي را فراهم آورند تا از اين طريق پايههاي حضور غرب در شرق، هر زمان مستحكمتر شود.
غرض اصلي از سكولاريزه كردن شرق اسلامي و فرهنگ آن همين است. اين وظيفه را عموم رسانهها، علماء علم الاجتماع، روشنفكران سكولار، اساتيد دانشگاهي غربي و غربزده و بالاخره هنرمندنمايان و سايرين عهدهدارند. چنان كه طيّ دويست سالهي اخير فراماسونري وظيفهي اصلي سكولاريزه كردن فرهنگ و مذهب شرقي را عهدهدار بوده است.
ايجاد واهمه از سنت و سنتگرايي، زيبا و مهم و حياتي جلوه دادن مدرنيته و مدرنيزاسيون و اجتنابناپذير جلوه دادن مدرنيته (بدون مذهب و اخلاق) براي استمرار حيات و بالاخره جدايي ميان نسلهاي پيشين و جديد در زمرهي مهمترين برنامههاي فرهنگي غرب عليه شرق اسلامي و مسلمانان است. همان كه با عنوان «هجوم فرهنگي» قابل شناسايي است.
منبع: موعود